دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه تاکسی شدن و آروم کنار هم نشستن . . . دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگهتوش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدی
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
از این وبلاگ رضایت داشتید آیا؟
آمار سایت